شوق شروع دوباره از پیله ی سیاه کرم چاق و زشت،شاپرکی می سازه به رنگ سرخ امید ،خنده رو مهمون لبای پسربچه ی سیه چرده ای میکنه که بی خیال روزگار سخت فرداش میون گرم ترین صحرای افریقا دنبال شاپرک میره تا فرار از گرسنگی ....
و من رو این ور دنیا روی صندلی گرم و نرمم زیر کولر سرد و خنک خونه در حسرت ازادی ناب اون پسر بچه می کشونه پای این دستگاه تا شاید لاک سخت مدرنیزه ی ادم شهری رو که داره خفم می کنه رو بشکنم و در کنار شما زیر نور مهتاب تو گرم ترین صحرای دلمون گوش بدم به اواز ماه و لحظه ای از خلسه ی خاکستری شهرمون بیام بیرون.
اینجا برای من فقط یه دنیای مهتابی تا بگم..........
مرسی از اینکه دنیام و قابل بدونین و شریکم شین