اواز ماه

ادبی

اواز ماه

ادبی

 بهار مرد!!!

 اسمان که نماز نمی دانست, ماه ها بر جنازه ی عریانش گریست

 شاخه ای جوانه کرد

نظر

 من از تـــــــــــو عشق می خواهم نه مستی

 من از تـــــــــــو...تو می خواهم نـه هستی

 اگرچــــه پایان این رویـــــــــــای مدهوش

 مصـلوب نفی تـــــــــو بـاشم...اماج نیستی

 بشِکن ناخورده سبویی..مرا حادثه ای کن

 تحفه ای که قارون کند ساءل..پایان درازدستی

رهایی

روح من جنینی پی شکفتن

اسیر طاقی های خونبار و انتظار

وامانده از "هوس"

"جفت اویزان بر پیکره ای گریز جو"

و پنجره هایی نه سوی زایش و چیدن انار

تجلی حسرت

سرود ماندن و ندیدن...تکرار و تکرار

تنها نوری تابیده از روزنه های حکمت

و پنجه های کوچکی که می کند پی تابش

تا رسیدن دست های ستیز و خواهش

تا بارگاه بی تعلقی...بخششی بزرگوار

کجاست رهایی؟!!

کجاست مرگ من که طلوعی دیگر بر ان بوسه می زند؟!!

خاموشی باران..شکفتن رویاهای بی قرار؟!!

دیشب

دیشب ماه از لب بام ما پرید

ناز اسمان را جای تنگ بلور

ابر بی دل و غرش رعد می خرید

کوچه بغض کرد

قدم هایمان را پس زد

اینه از بهت نگاهم..من و جای خالی تو ترسید

اخر دنیا ناخوانده مهمان دلم شد

پنجره ها را بست

دل خوابم از تمام رویا..کابوس بی ما ترکید

دیشب قدم برنداشته که رفتی

بی اهنگ من و با رقص پرواز

روزگارم شب ماند

کار تقدیر نبود..دست خطاط طالعم لرزید