اواز ماه

ادبی

اواز ماه

ادبی

زیبایی حس رحمت.....
کلام عرضه شد تا زاییده شود و افکار لبریز از پرواز همچو مادرکان مطهر زاینده...........
اما انچه بود ذهن های به حرام ابستن کلام بود و شکفه بود
غرور عاصی بود و عناصر کور در هم
حتی ماه پر ادعای پر گو
و خداوندی که همه را سهمی داد از رحمتش
وخداوندی که یتیمان پر گویه های خلایق را به ابی مهرش بخشید
و خداوندی که همه را سهمی داد تا ادعای یکدانه اش را بروبد
و چه با شکوه است بندگی چنین خداوندی

نشانه

نقش باران روی شیشه ها

نقاشی درختی بر کاهی زمین

غوغای ابر هزار چهره ی رها

زوزه ی باد مفتون و سرودی اهنگین

شاخه های بازی خورده اش پی اشاره ها

زمزمه ی تصنیف زایش و فرصت اند

شستن دل غم ندیده ی غمگین

یکدانه ی گمشده ی زیاده ها و بهانه ها

پشت این همه سبز ، سرخی و سپید

کودکی باید شد، بی حواس و ناغافل

پی شاپرکی رفت ان سوی روشن پرچین

پی ترانه ی باد و بوسه ی نشانه ها

صدای خنده هاش اذیتم می کنه

از وقتی قلبتو گذاشتی کنار قلبم........

.

.

."دیوانه چو دیوانه ببیند ،خوشش اید"

---------------------------------------------

(برای نگار اینا)

قصه ی شب ها

دلم گرفته امشب
به افق که می نگرم
تو را می بینم و نامهربانی دستانت را
در ورق زدن تقدیرم

به افق که می نگرم
تو را می بینم,صیادی بی قرار
که روزی سیار دلم شد
و تحفگانی این سفر
غزال وحشی قلبم را
به بی کرانی دلش برد
× × ×
دلم گرفته امشب
و گورکنان هر شبی
که برای مدفون کردن یادت
قلبم را زیر و رو می کنند
امشب عاشقانه ترین سرود زیستن را
بر تن خاطراتت می کنند
و ته مانده ی یادت را جای دفن
به سان تاج زرینی بر سر روزگارم میگذارند
× × ×
باز به یاد تو می افتم
می دانم چه شب سهمناکی خواهد بود
سیاهه های ذهنم را بر تن کاغذ های روی میزم می ریزم
اه:
باز همان نقش ها
نقش تو, نقش رفتن هایت
و حجم غربت قاصدک هایی که هرگز برایم نفرستادی
× × ×
گریه ام می گیرد
پلک هایم سنگین است
به چه می اندیشم!!؟
می دانم, امشب هم مثل هر شب
سایه ی خواب نمی گذارد نقش زرینت را
از دریچه های قلبم پاک کنم
× × ×
و هر شب این مرثیه ی تکراری
با تمام کهنگی
فرصت رهایی را از غزال دلم می رباید...............!

ادم..دروغ..ادم..هوس

تلاطم زایش و خواهش

ادمکانی زاییده ی هوس

سی مرغان پر در گل

فرشتگان بال سوخته ی در قفس

اری همه اینانند سرایندگان تاریخ

سواران صلح گوی جنگ رس

ریشه های سوخته ی نیرنگ برادر

قابیل زادگان زخم خورده ی سمی

مسافران خوش خیال کاروان بی جرس

مشتریان دروغ و نیرنگ و تلافی

غریبگان زمین پرست دنیا مست

تشنگان تشویش کودکان بی کس

گرگان در کمین کل بانوی بی همنفس

عجوزگان شب پرست شیطان هوس

اری همه اینانند ادم و ادم

رفت و امد پی گیر هستی و نیستی

خوبان مطرود و بدان فریاد رس

و زمین می گردد و زمین می خواند

اواز ممتد ادمکان زاییده ی هوس

یاد بود

شبی تاریک بود و ماندنی

رشته هامان پاره شد

نورهامان از هم گسیخت

من شدم یک غزل با واژه های خواندنی

من شدم یک هجوم از بیست ساله های ناگفتنی

من شدم نفرت و باریدم بر رویای او

خواندمش سنگ مردی نا امده اما رفتنی

تکه تکه دیواری ساختم بس عظیم

لب هایش خسته از جدالی دودالود

گفته هایش رنگی از دفاعی نشنیدنی

دست سردش سیگاری را می فشرد

خنده هایش دردهایی بود نادیدنی

پاره کردم هرچه را در بینمان

من شدم وجدان و تاختم بر غرورش

نپنداشتم هر حقْ گلایه نیست ان گفتنی

خود شکستم یکه مردی هرچند بدکار را

من ندیدم حلقه های اشک و ان نگاه رفتنی

اشک سردش ماند به راه کرده ام

نگاه بی مهرش شد قصاص این گناه نابخشودنی

_____________________________________

(بالاخره رفت،همونی شد که من گفتم ولی یه جور دیگش...

خدا رحمتش کنه..فقط خدا کنه منو بخشیده باشه

دعا کنین،هم برای امرزش روح اون هم برای من)