عصیان گناه اول به ارزانی یک سیب،شاید هم گندم،شایدهم.....
نمی دانم شاید هم تباهی یک غرور هزاران من را سپرد به یک دروغ،دروغی از ماندن ،دروغی از زینت،دروغی دنی از جنس دنیا و ما این هزاران فرستاده ی نوربه یک خیانت محکومان گذری شدیم برای ماندن و ماندن را بدون گذر سپردیم به لذت یک هوس و فرستادگان نور،رسولانی از بشارت که هیهات سنگ و درخت و اسمان شیهه ی لحظه هایشان شد و توشه ی این بشارت با وعده ی خانه ی خودمان هم بازمان نگرداندند به دیار...
اه اگر پدر می دانست بوسه ی دندانهایش نطفه ی متعفن این واقعه است در دل ابستن خیانت که ثمرش برادر کشی بود به یک عشق زمینی.......