اواز ماه

ادبی

اواز ماه

ادبی

خواب


می لرزم

روحم می لرزد

پیچک خستگی،مغز استخوانم را دور می زند

غوکان برکه ی شقیقه ام ،ظالمانه می جهند

شب برهنه تر از همیشه،نجوا کنان در گوشم می خواند

خاطرات بی رنگ روز ، می رسند از راه

رژه ای صورتی پر از سربازان اهنی بزرگراه

شولای شهر ، ناجوانمردانه خاکستریست

امروز هم اسمان بر این کهنه ادمکان نگریست

** ** **

پس می زنم

سرم پس می زند

نمایش روز را با همه اشفتگی هایش

رنگ این خاطرات همیشه برای غوکان بوی پریدن دارد

** **

چه شب تاریکیست.....

مهتاب چشمانم از همیشه پر فروغ ترست

امشب هم خواب،با ستارگان اسمان همبازیست

و چه کودکانه چشمان طالبم را می برد از یاد

حتی یاد تو هم این بیهودگی را نمی سپارد بر باد

** ** **

و من چه محکومانه

با غوکان هم صدا و با پیچک بی سبزینه ام همراه

بر این جاده های بی رویا

در این هر شب بی خوابی هایم

دست در دست ثانیه ها می سپارم راه

** ** **

نفرین نمی کنم خوابم را

که سفر کرد و برد رویایم را

فقط جان تمام اطلسی ها

اگر کردی ملاقاطش ، برسان سلام چشمهایم را

بگو در نبودت هنوز اسیر پیچک هاست

می لرزد و هنوز

پیچک خستگی مغز استخوانش را دور می زند

نمی ارامد و روحش

شباهنگ ترانه ی انتظار تو را می خواند......



نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد