اواز ماه

ادبی

اواز ماه

ادبی

یاد بود

شبی تاریک بود و ماندنی

رشته هامان پاره شد

نورهامان از هم گسیخت

من شدم یک غزل با واژه های خواندنی

من شدم یک هجوم از بیست ساله های ناگفتنی

من شدم نفرت و باریدم بر رویای او

خواندمش سنگ مردی نا امده اما رفتنی

تکه تکه دیواری ساختم بس عظیم

لب هایش خسته از جدالی دودالود

گفته هایش رنگی از دفاعی نشنیدنی

دست سردش سیگاری را می فشرد

خنده هایش دردهایی بود نادیدنی

پاره کردم هرچه را در بینمان

من شدم وجدان و تاختم بر غرورش

نپنداشتم هر حقْ گلایه نیست ان گفتنی

خود شکستم یکه مردی هرچند بدکار را

من ندیدم حلقه های اشک و ان نگاه رفتنی

اشک سردش ماند به راه کرده ام

نگاه بی مهرش شد قصاص این گناه نابخشودنی

_____________________________________

(بالاخره رفت،همونی شد که من گفتم ولی یه جور دیگش...

خدا رحمتش کنه..فقط خدا کنه منو بخشیده باشه

دعا کنین،هم برای امرزش روح اون هم برای من)

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد