اواز ماه

ادبی

اواز ماه

ادبی

قصه ی شب ها

دلم گرفته امشب
به افق که می نگرم
تو را می بینم و نامهربانی دستانت را
در ورق زدن تقدیرم

به افق که می نگرم
تو را می بینم,صیادی بی قرار
که روزی سیار دلم شد
و تحفگانی این سفر
غزال وحشی قلبم را
به بی کرانی دلش برد
× × ×
دلم گرفته امشب
و گورکنان هر شبی
که برای مدفون کردن یادت
قلبم را زیر و رو می کنند
امشب عاشقانه ترین سرود زیستن را
بر تن خاطراتت می کنند
و ته مانده ی یادت را جای دفن
به سان تاج زرینی بر سر روزگارم میگذارند
× × ×
باز به یاد تو می افتم
می دانم چه شب سهمناکی خواهد بود
سیاهه های ذهنم را بر تن کاغذ های روی میزم می ریزم
اه:
باز همان نقش ها
نقش تو, نقش رفتن هایت
و حجم غربت قاصدک هایی که هرگز برایم نفرستادی
× × ×
گریه ام می گیرد
پلک هایم سنگین است
به چه می اندیشم!!؟
می دانم, امشب هم مثل هر شب
سایه ی خواب نمی گذارد نقش زرینت را
از دریچه های قلبم پاک کنم
× × ×
و هر شب این مرثیه ی تکراری
با تمام کهنگی
فرصت رهایی را از غزال دلم می رباید...............!

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد