اتش به خاکستر بدل شد
نه گرمی داشت
نه غروری
نه رنگ سرخی
فقط اندوهی که در خاکسترش می شد جست
************
وقتی گوش فرا دادم
می خواند نوایی از غم
اتشی با خاکستر یک نامفهوم
ان هنگام که می نواخت گرمی یک اواز
اواز رنگ پریده ی یک ماه
می شنیدم نوای این ماتم
**************
فرجام هر اتش
شهوت مرگ است در دل سیاه و سرد زغال
جایی که رنگ های مفهوم عشق
تار می شوند در دل تردیدها و شاید ها.........