مکر یک حادثه در من لولید
تلخی خار گلی در دست
.....
...........
تیزی عشق
روشنی خورشید
همه را داد بر باد
این روزگار از غرور مست
ماجرای روزگار داستانی شد برای دلم
دل بی خبر از پیمان الست
.....
..........
روزگار هم بازیچه ای بود
در دست این ادمیان
روزی که خون نخوت در ذهن بیمار جست
دل شکسته ماست و دست رحمت رسول عشق
راز توهینی که عمق بلاهت را عیان کرد
و خداوند زن را افرید...با روحیات کاملا وابسته به مردها... و از موهبات این ویژگی تجلی ایثار و گذشت بی مثالیست که در زنان به واسطه ی این احساس نیاز وجود دارد...ان ها راحتتر می گذرند...خطا ها را فراموش می کنند و می بخشند....خود را وقف تکیه گاهشان می کنند....و از این گذشت و وقف نه تنها اذیت نمی شوند بلکه این شیشه ی عمر و خشنودی یک زن است....زن در این روحیه، خودی را باز می یابد که زلالترین و پاکترین احساس را به او می دهد...و امان از روزی که بخواهد با این روحیه بجنگد یا از ان بگریزد...که به خود پشت کرده...و هیچ دشمنی بالاتر از دشمن خود بودن نیست....این است پایان رضایتمندی....
و اما خدا....او افرید، و به قطع یقین از رحمت و رحمانیت خود برای خلق این ویژگی زن استفاده کرد...چه مفهوم عظیمیست وقتی بدانیم اعظم خطاب بنده به خدا بسم الله الرحمن الرحیم است و زن است که ازین عظمت نشات گرفت....و این یعنی برتری زن در عالم اصل و معنا....
و اما مرد....خدا برای مرد جباریت و قهاریت و غیرت را برگزید.....صفاتی که هم او و هم برگزیدگانش از ان در درجات بعدی عطوفت و لطف خدا یاد می کنند....و برای درک انچه زن دارد و این وابستگی شیرین، وجدان را به مرد هدیه کرد....تا بیازمایدش....یک مرد فقط با وجدان است که میتواند این وابستگی را بفهمد و انرا نه به سالاری و سروری طاغوتی، که به مهر پاسخ بگوید....یک مرد فقط با وجدان است که می تواند چشم بر سوء استفاده از این به نظر برتری ببندد و این وابستگی و جبر را به استهزاء و بازی نگیرد....این برتری دنیوی روزگاری پایان میپذیرد و خاسرون را بر جای میگذارد
زنانی که رحمتشان را به عشوه ای فروختند و مردانی که ظواهر قوانین را ازمون ندیدند....دنیا را در بست گرفتند و زنان،این فرزندان رحمانیت خدا را پیاده بر تلی از بی لیاقت انگاری باقی گذاردند.....
""الهم لا تزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا""