پری جویان شهادت را گزیدند
لعاب و رنگ دنیا را ندیدند
به هنگام رشادت ،جانانه رفتند
به محراب شهادت ،با سر دویدند
اگر روح وطن سبز است و زیبا
ندانی سرخ و سبزش با خون خریدند؟؟!!
شهیدان ساقی باغ بهشتند
گلشان از ازل با زمزم سرشتند
به رضوان همنشین اولیائند
شراب جام کوثر بر دل نشانند
چو گویی در رهش جان می باید اورد
شهیدان این سخن بر جان خریدند
برفتند در ره این ارض و ناموس
به عشقش جان و تن مردانه دادند
برای تمام کسایی که رفتن تا من امروز راحت پشت این میز بنشینم...
یادشون گرامی
داشت می گفت.,همون حرفای همیشگی..از نجابت یه زن..زن ال باشه و زن بل باشه..حرمت اسمانی.......
.........
..............
توی تاریکی شب از کنار ماشین رد شد..چادر مشکی نازک و توری..رژ لب صورتی و نگاه مخصوص به خودش..نگاه هرزه ی مرد شرمندم کرد و شاید چشمکی که توی تاریکی حوالش کرد..نیش خند رژ لب صورتی رو دیدم...
.......
تا ریک شد..تاریک تر از شبهای همیشه..دیگه هیچی نشنیدم..پتک اراجیف یکطرفه..حرمت اسمانی..اما فقط برای موجود بیچاره ی دوحرفی!!!!!!!!در ماشینو کوبیدم به هم..نه بدتر از کوبیده شدن دوباره ی دنیا روی سرم..
بدون کلمه ای حرف..دوباره رفتیم سر پله ی اول