اواز ماه

ادبی

اواز ماه

ادبی

 اینجا فکر می رقصد میان سبزینه ی امیخته....

 با نوای نه حزن الود باران بیگاه...من نیمی از بهشت اگر نباشم...

 ساکن ترانه ی طبیعتم!!!!!!!

 و این....

 و این بهشت است در پی صاحب این شکر...سرک کشیده میان انسان و کلام...

 به تکریم قدوم مبارکش..

 اه اگر پیدایم کند!!!

 تمام شقایق های زمین دامنم را می گیرند...

 رسالت سنگینیست

کلام


 زیبایی حس رحمت.....
 کلام عرضه شد تا زاییده شود و افکار لبریز از پرواز همچو مادرکان مطهر زاینده........... اما انچه بود ذهن های به حرام ابستن کلام بود و شکفه بود
 غرور عاصی بود و عناصر کور در هم  حتی ماه پر ادعای پر گو
 و خداوندی که همه را سهمی داد از رحمتش
 وخداوندی که یتیمان پر گویه های خلایق را به ابی مهرش بخشید  و خداوندی که همه را سهمی داد تا ادعای یکدانه اش را بروبد
 و چه با شکوه است بندگی چنین خداوندی


دلنوشت های صورتی ۱۰

 یادمان باشد جفا نکنیم

 ان هنگام که در کهتر تاریک خویش غروری عصیان را افسار گسیخته می رمانیم...یادمان باشد در مهتر یک همسایه دشتیست از نور و مهر!!!

 یادمان باشد شقایق ها اب نمی خواهند...سپیدی یک بوسه..ترنم رنگین یک نوازش..می شود جاری بر تن سرخ حیات

 و مترسک ژنده ی مزرعه افتابگردان هم عاشق کلاغی می شود از جنس تضاد...با دلی از گریه.. بر ریشخند گنجشک های حسود...

 یادمان باشد غفلت نکنیم...از شعله ی اه و دردمندی اتشی بر سیاوش گونه ی یک دل..پیوسته ی یک رابطه..به باریکی یک جاده از من تا خدا...

 یادمان باشد احساس پشت در به انتظار است...با دست های حنا بسته و نیشخند باکره ای معصوم از تجربه...و روزی دست های احساس من دری می گشاید بر اغاز دردمندی من و دل...