اواز ماه

ادبی

اواز ماه

ادبی

دلنوشت های صورتی ۸

خاک چه بی ادعا تکه هایش را بر کفشم جا می گذارد

می خواهم دانه های خاک را در باغچه مان بکارم

شاید اینگونه ببرم دسته گلی خاکستری از غربت برای ماه

تا دیگر کنایه های خورشید و نور قرضیش را نگرید

که دیگر ستاره ای از قلبش نشکند به بهانه تنهایی

تا دوستی....

تا شاید شروع روشنایی زمین و خنده های بی امان ماه

گسسته

پایان رویای من و یک درخت

شروع کابوسی که پنجه بر ساز مه الود میکشد

جنگل خاطره ها..

خرمن اتشی از سوز سازواره ها

این اینک من است

ذهنی که پرواز می کند بر بی مانندی سبز و سرخ

هر شب به اتش می کشد جنون را

این حقیقت من است

پرواز بر تاریکی

شنل پوش فاصله سیاهی را دامن می زند

قایم باشک خورشید پشت دیوار ابرها

روح من و بوسه ای بر جسم یک درخت

قلب نیمه کاره بر تنش هنوز می تپد

دست نمی لغزد

این دو حرفند که ارام و نرم می رقصند

یکی دست بر طاق قلب نیمه کاره

ان یکی بوسه های ارام و دزدانه

خورشید کجای این بازیست؟!!!!

که سال هاست شنل پوش فاصله سیاهی را دامن می زند

صدای چنگ می اید

پنجه های تقدیر چه بی رحمانه می نوازند

خواب کودکانه ای بر پلکم می کوبد

زرد و بی قلقلک روحم پرواز کرد

من هنوز زنده ام......

سمفونی سازواره و چنگی که بر روزگارم انداخته

خش خش چرخش معکوس لحظه ها

تیزی یک جسم و تب گنگ دو دست

تولد قلب نیمه کاره و دو حرف

بی قطره ای خون بر جامه ی بی حیات یک درخت

اواز خوانی برگ ها بر اوج می راند

و نغمه ی زیر پری کوچکی بر شانه های خدا

چشمان بسته ی شیطان از کدامین به یکباره پرید؟!!!

شاید هم قهقهه های من و تب گنگ دو دست!!

انچنان که زایید سیاه پوش فاصله را.........

رویای کودکانه ام به خواب می رود

من اینجا بیدارم

یک دست...سرد

یک ذهن

ذهنی که پرواز می کند بر بی مانندی سرخ و سبز

.......

..........

پایان رویای من و یک درخت

رویای کودکانه ام خاطره بود..