اواز ماه

ادبی

اواز ماه

ادبی

توحید

سنگ به کوهستان دل پاره اش را می ماند

رعد نهیب شروع کرشمه ی عطا

شکوفه به دشت تجلی تلاش

واماندگی عقده ی کویر

اتش..باد..باران و زایش

خاکستر..نسیم..سبزه و انسان

وهم و وصل و وحی جوانه

درگیری عناصر و تحول احوال به من

درک حظور هرسویی و هر انی نشانه

ترنم تفسیر توحید به زیبایی ترانه

دلنوشت های صورتی ۹

میشه نوشت....

ادم های پر هجوم

خیابان های شلوغ بی مقصد

دلگیری های زود به زود,زخم زبان های ممتد

در به در غزل فروش تاکسی زرد

با گیتار گلایه,ابیات پوزخند..........

همه رو که جمع کنی میشه نوشت‌ اتفاقا خوبم میشه نوشت مثنوی هفتاد سر دهکده ی جهانی، روسفیدی گله ی اشرفیت رو در برابر انسان های بی جامه ی جنگل های امازون.......

............

اسمون اونقدر صاف نیست که ببینم

کجا بودم؟!!!!!!!!!

اره خوبم میشه نوشت ’بدون اینکه غرق شد بدون اینکه نفس تحریف شده ی گل رو بهونه کرد ’بوی نارنج استیلای ادم های دیروزی امروز ’گوهرهای دیروزی ’رنگ باخته های گندابه ی امروزی.........

بدون اینکه رفت ته حرف حساب ’ته حرف ادم های خیابونی که هیچ چیز به جز غربت بی خویشی نیست’ جایی که از تو جز یه زخم نمیمونه جایی که تاول پاهات برای هیچکس نیست ’باد اونقدر میوزه تا اتش شعله ور اتش از خشم سرختر دیوانه تر شده راحتتر خاکستر میشه و چیزی نمیمونه جز احساس لگد مال شده ی عاشقی که فریادش تنها به ماه رسید.......

و چه اندوهبار است ان هنگامی که به دنبال خویش میروی ان سر دیاری که خاکش غریبتر از تمام غریبه هاست. نه چشمی خوشامد گو نه دستی که بشناسدت نه پایی که همراهیت را پاسخ دهد..

سخت و سرد و عجیب....نه حتی شمشیری از رو بسته تا حداقل جرات جنگیدن را در تو زنده کند........جویبار نازکی از زندگی

.........

...........

خوب که فکر می کنم راست می گفتی میشه نوشت اما فقط برای اون هدف سنگی’ امروزی’ رنگارنگ’ بدون اینکه فکر کرد درگیر ادم های زمان باخته شد...

کشتی شکست خورده طوفان کربلا      در خاک و خون طپیده میدان کربلا

گر چشم روزگار بر او زار میگریست       خون میگذشت از سر ایوان کربلات

نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک        زان گل که شد شکفته به بستان کربلا

 

(محتشم کاشانی)