روحم می لرزد
پیچک خستگی،مغز استخوانم را دور می زند
غوکان برکه ی شقیقه ام ،ظالمانه می جهند
شب برهنه تر از همیشه،نجوا کنان در گوشم می خواند
خاطرات بی رنگ روز ، می رسند از راه
رژه ای صورتی پر از سربازان اهنی بزرگراه
شولای شهر ، ناجوانمردانه خاکستریست
امروز هم اسمان بر این کهنه ادمکان نگریست
** ** **
پس می زنم
سرم پس می زند
نمایش روز را با همه اشفتگی هایش
رنگ این خاطرات همیشه برای غوکان بوی پریدن دارد
** **
چه شب تاریکیست.....
مهتاب چشمانم از همیشه پر فروغ ترست
امشب هم خواب،با ستارگان اسمان همبازیست
و چه کودکانه چشمان طالبم را می برد از یاد
حتی یاد تو هم این بیهودگی را نمی سپارد بر باد
** ** **
و من چه محکومانه
با غوکان هم صدا و با پیچک بی سبزینه ام همراه
بر این جاده های بی رویا
در این هر شب بی خوابی هایم
دست در دست ثانیه ها می سپارم راه
** ** **
نفرین نمی کنم خوابم را
که سفر کرد و برد رویایم را
فقط جان تمام اطلسی ها
اگر کردی ملاقاطش ، برسان سلام چشمهایم را
بگو در نبودت هنوز اسیر پیچک هاست
می لرزد و هنوز
پیچک خستگی مغز استخوانش را دور می زند
نمی ارامد و روحش
شباهنگ ترانه ی انتظار تو را می خواند......