من اینجا هستم..در همسایگی خدا..لحظه ی تلاقی شب و باران..عناصر درگیر ورودم را لحظه لحظه طعنه می زنند..چه شکوهی دارد تقاطع افرینش..جایی که همه ی اجزا به تمام هستند.کودکان اسمان..ابرهای سرخ پوش بازیگوش در اب بازی اینباره گوشه های به یغما برده ی دریا را قطره قطره ادای دین می کنند و کمی دورتر از کودک زنان افسونگر رود پیشانی ناز بر عرصه ی دریا می سایند..در هم اغوشی ابی بلوغ..بر ان موج موج دریا گون که ادمیان میزنند سنگ بی منظور..بی هراس از شکستن قلب ابی بلور....
چه شکوهی دارد تقاطع افرینش و من اینجا هستم..جایی که خدا نزدیک است..در یکقدمی من و این سرود و شاید همانی باشد که دیدم......
یک بوسه!!!!!!!!!!!
پیچیده در لفاف خنده ی پسرک باد که در حجله گاه عروس شالیزار بوسه ی رویش بر گیسوان طلایی خوشه های رقصان باکره میزد..
خدا هم حد فاصل دارد..که میگوید نه؟!!!!!!!!!
من او را به باریکی مویی دیدم..در همان درگیری عناصر..یک نقطه ی کوچک به بزرگی کبریای سبزش..در لحظه ی کارگردانی نمایش مهر اسمان و زمین:
؛ ماه زیبا بود و ناهید فرشته ی اویزان بر شاخه های مهتاب..اسمان صاف و ستارگان تماشاگر..کوه بغض زمین ورم کرده و اسمان اعجاز التیام این درد..ابر های مرهم ارام ارم بغض زمین را پوشاند و لبان سرد سنگ گونه ی ابر را به خضوع این فرود بوسید.....
خدا هم بود..در حد فاصل هم اغوشی سپید و خاکستری..ابی و بلوغ..لبخند باران را نقاشی می کرد