اواز ماه

ادبی

اواز ماه

ادبی

دلنوشت های صورتی(۳)

کمربند خستگی هایم را با ان چرم دلربایش باز می کنم و هر چه تخم مرغ غرغر است را می کوبم بر سر خواننده ی لحظه هایم، مشت هایم گره شده در اقدامی ناجوانمردانه اعصاب مادر را نشانه می رود و من می رسم به اوج.هرچه در خیابان خورده ام را در جنگ نابرابر قدرت نمایی بر سر خانه ی گرممان خراب می کنم ، حتی صدای کوبیدن در یا ابغوره های ترشم هم مرا به انچه اوج است نمی رساند.

نمی دانم چرا زبانم تازگی ها دل باخته. این عنصر له کردن چنان قلب قرمز جوش جوشی زبانم را برده که یکدل نه صددلش تا له نکند دل نیست به خیالش گِل هم نیست.چنان معمارانه جرز دیوار را پر می کند از هر انچه خواسته ام که دیگر هیچ نشانی از انچه دارم نمی بینم، نه ترکی ، نه سوراخی ، نه امیدی ، نه....

کلاه گشاد قاضی ِ ورود ممنوع، خیابان یک طرفه است را برازنده تر از هر محبتی روی حجم تفکرات قرمزم می گذارم و طبق قانون 666 اساسنامه ی فرزند سالاری ، حرف زدن موقوف ، متهمان ردیف اول تا سوم خانه را به جرم گناه پسرک مزاحم ، پیر مرد عنق عصا به دست پای تخته سیاه ، زن همیشه شاکی توی اتوبوس و همه و همه ، هر انچه در خیابان خورده ام می سپارم به مجازات تحمل حظور نکبت خودم در ان جوشن دیرینه...

نمی دانم چرا ابروانم دل باخته اند ، چنان پیوسته در اغوش هم خفته اند که گویی جدا کردنشان حضرت فیل را می کشاند به پستوی مورچه ای به ذلالت و چنان اخمْ الودشان چهره ام را گز می کنند که گویی ان همه چروک پیشانی سنگ راهشان نیست و و و ......

اما تا کی؟!! این همه تخم مرغ حرام کردن تا کی؟!! این همه به عشقبازی ابروان بالیدن تا کی؟!! این همه تا کی ؟!!

تا کی؟؟؟؟؟!!!!

*** *** ***

فصلم را تازه می کنم . باران لبخندم ، دور افتاده ترین موهبت وجودم را نثار حظورشان می کنم!

پاییز لحظه هایم را می سپارم بر باد!

هر چه بادا باد!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد