اواز ماه

ادبی

اواز ماه

ادبی

جا مامان بابایی

دلم براش تنگ شده،،

جا مامان بابایی خوبی بود

وقتی دعوام می کرد صداش از همیشه قشنگتر می شد،می پیچید توی سالن،امرانه،پدرانه،جذاب. وقتی ازم می خواست غذای دیشبو گرم کنم صداش مهربون میشد،گیرا و دلسوز،مادرانه.........

خوبیش این بود میتونستم هر وقت دلم میخواد به حرفاشون گوش کنم یا وقتی چیزی می خواستم مجبور نبودم توی چشماشون زل بزنم. تازه اگر می شنیدن، جواب همیشه اره شون عادت زندگی بود،، بالاخره صداشون بهتر از نبودن هیچکدومه،بودن پول از همه بهتر.......

چند روزی بود غذاهای گرم مادر بزرگ از یادم برده بود،،.

تنها رد پاشون صدای ممتد چکشا بود...

تق،،،تق،،،،تق

"ببینم دخترم تو میخوای با بابا بمونی یا مامان؟"

نگاهش مهربون بود،داد می زد،تظاهر نمی کرد،بخشش غریبه!

_من جا مامان باباییمو می خوام، همین فقط

نگاه مستأ صل بابا،خنده ی حق به جانب مامان،تعجب ادما، بازم سروصدا

"همون که دیشب شکستم؟!!!!!!"

همیشه همینطوره،نمی فهمی چه می کنی،،عزیزترین چیزشم ازش گرفتی"

عزیزترین چیز من؟!!!!!ضبط صوت کوچیک قرمز؟؟؟؟؟!!

.....

...........

تق،،،تق،،،تق

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد