اواز ماه

ادبی

اواز ماه

ادبی

کابوس یک رویا

تابوت پنجره هزار نای سکوتم را

پر می کند از تصویر

و تنم مثله می شود بی کلامی حرف

زیر پاهای پیرزن ژنده ی تقدیر

* * *

دخترکان هرزه گرد رویا

رقص کنان پا می کوبند بر سرم

آه

باز هم خلخال ها ی بندگیشان

ثانیه های شبم را می کشد به زنجیر

* * *

می برد تا من

می برد تا او

می برد تا سفال های ترک خورده

تشنگی

تشنگی های یک دلگیر

تا هیات عطش که بی صدا و کلام

دست سردش را بر سفالینه ی دلم می کشد

دلم کویر میشود

خالی, بی اوج , بی قسم , بی حسد

تفدیده و رنجیده , پر از خاطرات تلخ نفسگیر

* * *

نمی دانم باز این چه رویاییست؟؟؟؟!!!!!

رویایی پر از کرکس کابوس هایت

رویایی در تابوت خالی پنجره

بی حظور مرده تصویر های پیر

رویای کهنه دخترکی در هیات سیاه

که هر شب باز می کند ان را با عشق

می پرد ان سوی پلیدی ها

می چشد از چشمه ی خواستن

بی حراس و سیر

* * *

بی انکه بداند

در نیمه راه رسیدن نگاهش

ابر رفتن باز به اسمان نگاهت طعنه میزند

می کشد هر شب بار این کابوس را

بی انکه بگوید

برای با تو بودن دیر است , دیر

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد