خاک چه بی ادعا تکه هایش را بر کفشم جا می گذارد
می خواهم دانه های خاک را در باغچه مان بکارم
شاید اینگونه ببرم دسته گلی خاکستری از غربت برای ماه
تا دیگر کنایه های خورشید و نور قرضیش را نگرید
که دیگر ستاره ای از قلبش نشکند به بهانه تنهایی
تا دوستی....
تا شاید شروع روشنایی زمین و خنده های بی امان ماه