کشتی شکست خورده طوفان کربلا در خاک و خون طپیده میدان کربلا
گر چشم روزگار بر او زار میگریست خون میگذشت از سر ایوان کربلات
نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک زان گل که شد شکفته به بستان کربلا
(محتشم کاشانی)