اواز ماه

ادبی

اواز ماه

ادبی

 رفیقانی نه به سان گرگ، که ذات ادمیشان می نمود

 فرزندانی خلف تنها به اندیشه سیاه پدر

 ان هنگام که شعله های سیب دندان زدهْ تعبیر خیال کجشان به قسم می شود

 به تین ،به زیتون، به بال های پا مال اشرفیت

...........................

.............................................

......................

 دریغ از لحظه ای که اخرین تبعیدی قلعه ی "من" هم میشکند

 جایی که شلوغ پنهانی دو انسان را خبر از من و تو نمی ماند

 سپاهیان سکوت تاریکی شبم را می درند

 دلهره ی ماه بی شعاع، ترس یخ زده ی بلورین

 ستاره های هرِّ دل ریخته اش،مو برداشته شکسته اش

 وسپاهیان می تازند،پشت نیرنگ نارفیقان

 در هنگام سپید و سرخ زهد و ریا

 در لحظه ی تلاقی من،با هر انچه از "من" ماند به جفا

 *** *** ***

 طنین شکستنش به گوش میرسد

 قلعه ی فرو ریخته، ترک کهنه ی دلم را می تکاند

 با بیداری اخرین ستاره

 باز هم دریغ از من

 بوی گوشت روح زنده،سوخته،رویا ندیده

 دل اسمان را می لرزاند

 اخرین دلخوشی من ِ رفته،روسیاهی دود این دریغ که میماند به یادگارش......

 ..........

 .......................

 اخرین تبعیدی قلعه "من" هم شکست

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد