-
ادم..دروغ..ادم..هوس
1385/02/03 22:01
تلاطم زایش و خواهش ادمکانی زاییده ی هوس سی مرغان پر در گل فرشتگان بال سوخته ی در قفس اری همه اینانند سرایندگان تاریخ سواران صلح گوی جنگ رس ریشه های سوخته ی نیرنگ برادر قابیل زادگان زخم خورده ی سمی مسافران خوش خیال کاروان بی جرس مشتریان دروغ و نیرنگ و تلافی غریبگان زمین پرست دنیا مست تشنگان تشویش کودکان بی کس گرگان در...
-
یاد بود
1385/02/02 01:13
شبی تاریک بود و ماندنی رشته هامان پاره شد نورهامان از هم گسیخت من شدم یک غزل با واژه های خواندنی من شدم یک هجوم از بیست ساله های ناگفتنی من شدم نفرت و باریدم بر رویای او خواندمش سنگ مردی نا امده اما رفتنی تکه تکه دیواری ساختم بس عظیم لب هایش خسته از جدالی دودالود گفته هایش رنگی از دفاعی نشنیدنی دست سردش سیگاری را می...
-
دلنوشت های صورتی ۵
1385/01/28 01:49
باز صدایی می اید،چهار چاله ی چموش و اوازی نو.اواز طلب ،اما نه......چه معلوم؟!! هر صدایی که می رسد شاید نه طلب بلکه تله ای باشد برای شروعی دوباره، بازگشت استیصال.......... تازه بهارم را در اغوش گرفته ام و خاطرات زمستانم را با نخ های فراموشی می بافم، این اواز خاطره هم نیست. می دانم خاطره ی ایام جوانی همه باد پاییز است،...
-
تمنا
1385/01/14 13:08
شادی تو جلای اینه هاست و سلاله ی روحت هزاران شاخه ی تاک بشکفته در هزار دالان افلاک رویای من با من باش با تو من ,من را قربانی خواستنت می کنم , روحم را به خلسه ی دستانت و بی کرانگی چشمانت را به دریای قلبم پیوند می دهم با من باش من به یمن این بودن دچارم من, شادی زیستن را ستایش بودن را جان کلام در دل معنا را با تو به...
-
تکرار
1385/01/07 11:24
تکراری عادت وار زندانی روزهای یکرنگ تقلای تسلسل کودکانه اش بی انکه فریادی بر اورد بگریزد فریادی از اتش،نه برای اتش به رسم شعله های سوزان سوزاندن یکنواختی های دشوارش باور بازی درون به شوق رهایی تسخیر ماهی نو پلنگ افکار به رزم جنونش چهار چاله ی چموش تشنه ی خونش ** ** ** تکراری عادت وار زندانی به بزرگی تردید خاموشش ثانیه...
-
کابوس یک رویا
1384/12/22 10:02
تابوت پنجره هزار نای سکوتم را پر می کند از تصویر و تنم مثله می شود بی کلامی حرف زیر پاهای پیرزن ژنده ی تقدیر * * * دخترکان هرزه گرد رویا رقص کنان پا می کوبند بر سرم آه باز هم خلخال ها ی بندگیشان ثانیه های شبم را می کشد به زنجیر * * * می برد تا من می برد تا او می برد تا سفال های ترک خورده تشنگی تشنگی های یک دلگیر تا...
-
[ بدون عنوان ]
1384/12/18 10:21
بهار مرد!!! اسمان که نماز نمی دانست, ماه ها بر جنازه ی عریانش گریست شاخه ای جوانه کرد (دیروز اولین شکوفه رو دیدم)
-
جا مامان بابایی
1384/12/17 20:06
دلم براش تنگ شده،، جا مامان بابایی خوبی بود وقتی دعوام می کرد صداش از همیشه قشنگتر می شد،می پیچید توی سالن،امرانه،پدرانه،جذاب. وقتی ازم می خواست غذای دیشبو گرم کنم صداش مهربون میشد،گیرا و دلسوز،مادرانه......... خوبیش این بود میتونستم هر وقت دلم میخواد به حرفاشون گوش کنم یا وقتی چیزی می خواستم مجبور نبودم توی چشماشون...
-
شب و فردا
1384/12/16 02:21
یک قدم مانده به گیسو یک قدم مانده به رویا به پیچیدن مدهوش اقاقی در طواف سپیده دم بانو یک قدم مانده به شب یک قدم مانده به شب بو کودکی می بینی در همین نزدیکی شبنم اشکش می نشیند بر گل دست سردی دستش کو چراغی ؟ کو؟!! درد پاهایش بی طبیب و بی دارو یک قدم مانده به گرما یک قدم مانده به بستر به تاباندن شیرینی یک خواب با دل...
-
روسپیان نیکو بزک
1384/12/11 19:39
سوار ماشین شد،این اولین بار نبود ولی شاید.... نگاه پسرک با تمام وقاحت معصوم بود ،بوی عطر تندش ماشین پر کرد.سایه بون رو پایین کشید و صورتشو ورانداز کرد،با گذشت سی و هشت سال هنوز جوون بود.یه نگاه به نیم رخ پسرک کرد،بیست و سه یا چهار ساله و اون سی و هشت ساله.بازم خودشو نگاه کرد.امشب این جوونترینشون بود و با خودش فکر کرد...
-
امید ابی
1384/12/08 01:25
ادما سیاه میشن ادما می میرن ادما پوچ میشن ادما میشکنن ××× ادمای سیاه ادمای مرده ادمای پوچ ادمای شکسته دیگه نمی خونن دیگه نمی دونن از عشق ,از رویا از شبای گرم چله بزرگه قصه های هزار و یک شب مادر بزرگه دیگه نمی رقصه توی قلباشون ماهی تنگ بلور رویاشون دیگه مردن,دیگه رفتن قاصد عشق و قاصدکاشون خنجر قابیل توی دلاشون بی یاد...
-
زن.مرد.بهار
1384/12/02 02:49
یه روز گرم و افتابی و تابستونی با یه نگاه گرمتر اشنا شدن و اشنا شدن.اخر سر هم یه روز سرد زمستونی.....اره فکر می کنم سرد زمستونی بود،با هم ازدواج کردن.اولش قشنگ بود و سخت،،میگفتن،پیدا می کردن و می فهمیدن و ........ تازه همدیگرو پیدا کرده بودن و فهمیده بودن که بهار اومد.یه دختر کوچولوی ناز و مهتابی که همه فکر و زندگی...
-
خاطرات عشق
1384/11/26 14:10
""صدای خنده ی غریبانه اش کوچه را گز کرد، ضجه ی ارامش لبخند مردی شد بر تن رسوایی و نگاهش شکفتن زنی به هنگام بلوغ یک دست"" ارام ارم چترش را باز کرد. لذت شکار صیادی به دست صید ، شگفتی یافتن پیرمردی در نگاه دخترک ، کنج تاریک مغزش می لولید . دستانش پر بود از نوازش اما جهنم تاریک دلش داستانی دیگر.. مرثیه ای قدیمی لب هایش را...
-
فرصت
1384/11/24 01:16
فرصتی دیگر نیست،رهسپار باید شد جاده ها اقیم می مانند از حظور یک قدم دست ها در حسرت اغوش، جان می سپارند به یکی شدن فاصله ها قد می کشند با شاخ و برگی از عدم فرصتی دیگر نیست،رهسپار باید شد مرکب ها نمی رسند،انتها نا پیداست رنگ رفتن گر نزنی،فاصله جان می گیرد پوچی یک حسرت بر فراز فرداهاست فرصتی دیگر نیست،رهسپار باید شد شعله...
-
افسانه ی اتش و ماه
1384/11/14 14:01
لای ،لای ،لای جوانی ،غزل خوان اتشواره ها وهم قرمز بودن خاکسترینه ها قهوه های سرد تنهایی حجم بی زاویه ی ماهپاره ها غربتکده هایی با عدم گوشه ای دنج تا نگیرند ازلت پریشانی زنگارها لای، لای ،لای صدای ممتد در زدن شعر تداوم مسلسل بهار و برف دل گویه های ماهتاب زاییده ی مهر ریزش پورزاد بهمن اتش چهر تقلای هم اندیشی تضاد رقص...
-
عاقبت
1384/11/14 08:28
بودن یا نبودن تو در این هجوم سرخ که حتی مرثیه هم از حماسه اش باز می ماند می سپاردم به یک شهوت چموش خاموشی شیرین یک رویا رویای رنگین سیاه پوش به شیرینی نارنج های تلخ باغ دل سرخی مرگی مدهوش
-
دلنوشت های صورتی (۴)
1384/11/03 15:45
یه هیجان رقیق مث خون ابه یی که از گوشت گندیده ی منجمد الانی می زنه بیرون،یهو پمپاژ میشه تو قلبت. اونوقته که هر طرف میری ،به هرچی زل میزنی خون جلوی چشماتو گرفته. یهو بجای اینکه اون دوتا تپه ی قرمز کوچیک زیر گونه هات بشن کوه غصه ی گوشه دلت و بجای اینکه نگرانی اضافه وزنت بشه بزرگترین پروژه ی فکریت ،اون خون رقیقه از ضرب...
-
خواب
1384/10/30 14:42
می لرزم روحم می لرزد پیچک خستگی،مغز استخوانم را دور می زند غوکان برکه ی شقیقه ام ،ظالمانه می جهند شب برهنه تر از همیشه،نجوا کنان در گوشم می خواند خاطرات بی رنگ روز ، می رسند از راه رژه ای صورتی پر از سربازان اهنی بزرگراه شولای شهر ، ناجوانمردانه خاکستریست امروز هم اسمان بر این کهنه ادمکان نگریست ** ** ** پس می زنم سرم...
-
نوایی از یک دوست
1384/10/28 03:51
اتش به خاکستر بدل شد نه گرمی داشت نه غروری نه رنگ سرخی فقط اندوهی که در خاکسترش می شد جست ************ وقتی گوش فرا دادم می خواند نوایی از غم اتشی با خاکستر یک نامفهوم ان هنگام که می نواخت گرمی یک اواز اواز رنگ پریده ی یک ماه می شنیدم نوای این ماتم ************** فرجام هر اتش شهوت مرگ است در دل سیاه و سرد زغال جایی که...
-
دلنوشت های صورتی(۳)
1384/10/25 19:12
کمربند خستگی هایم را با ان چرم دلربایش باز می کنم و هر چه تخم مرغ غرغر است را می کوبم بر سر خواننده ی لحظه هایم، مشت هایم گره شده در اقدامی ناجوانمردانه اعصاب مادر را نشانه می رود و من می رسم به اوج.هرچه در خیابان خورده ام را در جنگ نابرابر قدرت نمایی بر سر خانه ی گرممان خراب می کنم ، حتی صدای کوبیدن در یا ابغوره های...
-
[ بدون عنوان ]
1384/10/19 12:23
گناه زمینیان نشتری بود بر عشق.... وخداوند ابرهای اندوهش را دمید تا ببارند تمام غصه های عاشقانه اش!!!!! چه کنم اندوه تاریکخانه ام که هیچ ابری نمیباردش؟!!! چه کنم؟!!!
-
فراموش نکن!!!
1384/10/15 08:05
کفش های غیرتت را بپوش دلم لک زده برای اخم هایت پر می شوم از بی حسرتی کمی هم جیب هایت را از میان این خط موازی بردار سکه ها معنای این نرسیدنند می خواهم برسیم،اما با هم از مقصد خواسته هایم بی تو بیزارم مهربانی نگاه همیشه در پس لوکس ترین خرابه ها می ماند تمام جمله های عاشقانه ختم می شوند به نمکدان و دوستانه ترین لحظه ها...
-
دل نوشت های صورتی (۲)
1384/10/06 20:19
اگه خلسه ی کبود گرگ و میش مهری بشه تو دل نیستی ،اگه پای ستاره ها مو برداره و تا ابد علیل چرخ اسمون بشن،بالاخره پتک تراوشات منوّر این مغز علیل جای بوسه ی خواب مغزمو می ترکونه . اونوقته که یا تارای سیبیلم اهنگ "تو بردی ای جونور......" رو همراه مارش عزای خورشید که واسه همیشه مارو تنها گذاشترو برای گوشای درازم دکلمه می...
-
قسم دروغ.....
1384/10/02 15:42
روزی من هم خواهم باخت ایمان دارم روزی قلبم را با تمام مبلمان لوکسش خواهم باخت و انتهای این قمار الونک دلم را بی نشانی از ازادی اسیر دست هرزه ی باد خواهم یافت قسم یاد می کنم به عشق قسم یاد می کنم ، روزی من هم خواهم باخت قسم یاد می کنم..... اما نه به نوری در ماه اما نه به نانی در راه قسم یاد می کنم به عشق به سپیدی لباسی...
-
[ بدون عنوان ]
1384/09/29 18:51
سکوت شب خوره ای بود بر جان مهتاب..... و خداوند ستارگان را افرید التیامی بر این درد........... چه کنم دل تاریکم را که هیچ ستاره ای بار غم از دوش مهتابش بر نمی گیرد چه کنم؟؟؟!!!!.........
-
ثمر این عصیان
1384/09/20 00:47
عصیان گناه اول به ارزانی یک سیب،شاید هم گندم،شایدهم..... نمی دانم شاید هم تباهی یک غرور هزاران من را سپرد به یک دروغ،دروغی از ماندن ،دروغی از زینت،دروغی دنی از جنس دنیا و ما این هزاران فرستاده ی نوربه یک خیانت محکومان گذری شدیم برای ماندن و ماندن را بدون گذر سپردیم به لذت یک هوس و فرستادگان نور،رسولانی از بشارت که...
-
خود شکستم
1384/09/09 19:24
شبی تاریک بود و ماندنی رشته هامان پاره شد نورهامان از هم گسیخت من شدم یک غزل با واژه های خواندنی من شدم یک هجوم از بیست ساله های ناگفتنی من شدم نفرت و باریدم بر رویای او خواندمش سنگ مردی نا امده اما رفتنی تکه تکه دیواری ساختم بس عظیم لب هایش خسته از جدالی دودالود گفته هایش رنگی از دفاعی نشنیدنی دست سردش سیگاری را می...
-
عروسک
1384/09/08 11:33
منم اون عروسک یکی بود یکی نبود یکی بود مال تو و واس من یکی نبود اونی که دلش شکست, زیر گنبد کبود رو لباش حکایت و قصه ی بود و نبود ادمای دور و بر می دیدن غصه هاشو می گفتن دلش میاد؟نباشه پاک نکنه گریه هاشو؟ اونی که یه روز زرد,شکست تموم قولاشو رفت و گرفت از عروسک,سایه ی سبز دستاشو حالا عروسک شکستس,دلش زخمی و خستس درای با...
-
ماندم
1384/09/07 00:24
ایستاده ام از طلوع تا غروب یک لبخند انتظار چنگ چشمانم را می نوازد چمدانم حجمی از نقش اساطیری تو تنم می میرد و روحش دستانت را می خواند انتظار یک پاسخ،که،"بروم؟" انتهای این هجوم است شبیخون یک تردید سیاه صدای جویدنش مغزم را می لرزاند که تو می رسی از راه!!! سنگ نگاهت از همیشه خارا ترست ناگاه حمله ی این تردید سیاه،پرچم...
-
این همه زاییده ی بازار است
1384/09/07 00:18
چکه،چکه،چکه، چکه های فلسفه سراب فکرم را پر میکند ماهیان ادعا می رسند از فراسوی این دریای بی صیاد خیال خام درست اندیشی،فریاد کنان مرا می جوید و من می شوم تکسوار روشن فکری،سوار مرکب باد ** ** ** پله، پله، پله پله هایم ان جوان فکر بی سامان است ان طعمه گون کودکان که می کشند هورا میروم بالا ،می روم تا اوج، دست در دست...